فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

خاطرات سفر شمال(3)

و اما قسمت سوم عکسهای سفر چقدر زیاد بود...     آندیا مرتب و منظم در ساحل سلمانشهر دخملی در حال وسوسه شدن واسه آب بازی نمیشه کنترلش کرد... بالاخره زد به آب.... به دنبال گلسا ....... اینم آخر و عاقبت شیطوووونی شاکی هستی که چرا اسم گلسا رو نوشتم آندیا در کنا قفس مخصوص مرغ و خروس ها و اردک  خونه خاله جان شهین-موسی آباد-نوشهر دخملی تازه از خواب بیدار شده جاده کلار دشت ...
27 شهريور 1393

خاطرات سفر شمال (2)

  قسمت دوم عکسها بیشترش مربوط به دریا بود که حسابی تو رو سر شوق آورده بود امسال واسه آب بازی و مایو پوشیدن حسابی بزرگ بودی و منم از قبل واسه دخملی جووونم با کلی ذوق و شوق مایو خریدم زیادی پر حرفی نمیکنم و با هم میریم سراغ عکسها این شما و اینم عکسهای آندیا خانووم ما     آندیا در اولین دیدار دریا نمک آبرود - در حال خستگی در کردن نمای نزدیک از دخملی مجددا لب ساحل-ساحل متل قو آندیا و گلسا توی همه عکسها دستت توی دست یه  نفر هست آخه دخترم هنوز از دریا ترس داش...
27 شهريور 1393

خاطرات سفر شمال (1)

سلام و صد سلام به همه دوست جوونیای گلم و دخمل قشنگ مامان بازم مثل همیشه عذرخواهی میکنم که دیر به دیر میام و وبلاگ و آپ میکنم.... دیگه گرفتاری و سر کار و بچه داری و.......بازم بگم اشکم در اومد ٰ شما چی؟؟؟؟؟ اما اینبار با دست پر اومدم با یه عالمه عکس و خاطره از سفر شمال این اولین سفری بود که با ماشین می رفتیم البته از وقتی به دنیا اومدی سفر رفتیم ولی با هواپیما وقتی 5 ماهه بودی 3 نفری رفتیم کیش و  زمانیکه یکسال و نیمه بودی رفتیم قشم و حالا در سن دوسال و دو ماهگیت یه سفر به سوی سواحل دریای خزر..... این سفر سختی ها و شیرینی های خاص خودش و داشت اما بهتر از...
27 شهريور 1393

روزت مبارک آندیای من

  میدونی مامانی ٰ من میگم آفرینش هر دختر ی حاکی از یه لبخند خداست ٬ برا همینم هست که تولد هر دختر ی برا مامان باباش سراسر نور و رحمته ٬ بی جهت نیست که دوای دردا و گرفتاریها و عصبانیتهای گاه و بیگاه بزرگترا هم نیگاه به چهره ی شاد و خندون دختر ی ٍ خوشگلشونه ٬ برا عزیزدلم بایست بگم نقطه ضعف بداخلاقترین و اخموترین باباهاو مامانا ی دنیا هم دیدن دندونای صدفی و الماسگون و چهره های خوشحال دختر اشونه ٬ میدونی عزیزم شمیم دیدن ابروهای کمون و چشمای معصوم و گونه های عروسکی و صورت تراشیده از برگ گل تو وقتی آراسته به لبخن...
7 شهريور 1393

این روزها....

دخترک زیبا روی من سلام از آخرین باری که برات نوشتم خیلی میگذره. شرمنده جان مادر سرم خیلی شلوغه.این روزها حتی برای کارهای روزمره  به دنبال وقت میگردم....شرمنده ام....   دخترکم امروز که دارم برات مینویسم تو 2 سال و 1 ماه و 24 روز داری امیدم. آره دخترم تو خیلی بزرگ شدی 2 سالگی یعنی خیلی بزرگ عزیزم. اینقدر روزهای با هم بودنمون شیرین شده که جایی برای نوشتن نزاشته. تو خیلی شیرین شدی. راه و رسم دلبری رو یاد گرفتی. این روزها صبحها تو به مهد میری و من سر کار. ظهرها با هم بر میگردیم خونه و3 تایی باهمیم..من و تو و بابایی..... عزیزکم : خیلی دوستت دارم. مادر تو بودن شیر...
6 شهريور 1393
1